همه چی.عکس.شعر.sms.داستان.وغیره به نسیمی همه راه به هم میریزد
از باغ میبرند چراغانیات کنند
از صلح میگویند یا از جنگ میخوانند؟!
از شوکت فرمانروایی ها سرم خالی است
راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده است
عشق بر شانه هم چیدن ...
چرا بهونه میاری واسه جدایی از دلم
آسون نبوده داشتنت آسون نمیدت گلم
نذار واسه جداییمون دلت بهونه بیاره
اگه میخوای جدا بشیم
اینم خودش راهی داره بیخودی دعوا کن باهام
همش بکن بگو مگو هر چی تو خونس بشکن و
هر چی بدم میاد بگو وقتی خواستم. آرومم بشم
پا روی غیرتم بذار فکر من و اصلا نکن
زجرم بده دیوونه وار وقتی میگم حق با تواه
بدتر باهام لج بازی کن وقتی که تسلیمت شدم
دوباره از نو بازی کن حتما میام کنار تو
دست روی شونت میذارم دستم و پس بزن به من
بگو که تنهات بذارم شاید برم کنار در نذارمت که رد بشی
اونطوری مجبورت کنم از روی نعشم رد بشی
یا شایدم اخرش به عادت بچگیا
کفشاتو غایم کنی نری به این سادگیا من موندم و گلایه هام که باز دعاهام نگرفت
راستی فقط میخوای بری یکمی آروم تر برو همین برا من بسه که بیشتر نگا کنم تو رو
همین برا من بسه که بیشتر نگا کنم تو رو ساحل در انتظار كسي بود
بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است
بگذار تا سپيده بخندد به روي ما بنشين، ببين كه دختر خورشيد ،صبحگاه حسرت خورد ز روشني آرزوي ما بنشين، مرو، هنوز به كامت نديده ايم بنشين، مرو، هنوز كلامي نگفته ايم بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است بنشين، كه با خيال تو شب ها نخفته ايم بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست بنشين و جاودانه به آزار من مكوش يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست بنشين، مرو، حكايت وقت دگر مگوي شايد نماند فرصت ديدار ديگري آخر، تو نيز با منت از عشق گفتگوست غير از ملال و رنج از اين در چه مي بري بنشين، مرو، صفاي تمناي من ببين امشب، چراغ عشق در اين خانه روشن است جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز بنشين، مرو، مرو كه نه هنگام رفتن است اينك، تو رفته اي و من از راه هاي دور مي بينمت به بستر خود برده اي پناه مي بينمت نخفته بر آن پرنيان سرد مي بينمت نهفته نگاه از نگاه ماه درمانده اي به ظلمت انديشه هاي تلخ خواب از تو در گريز و تو از خواب در گريز ياد منت نشسته برابر، پريده رنگ با خويشتن به خلوت دل مي كني ستيز
هوای دلم گرفته، بی تو این قصه تمومه دیگه رویایی نمونده، واسه من دنیا حرومه صدای خسته وتب دار، یه نگاه سرد و بیمار
با هجوم سوز ظلمت، می کوبه به بغض دیوار
تووی برگریزون قسمت، بخت من رو به تباهی
واسه روزگار لعنت، تو برام تکیه گاهی
من و تنهایی خونه، با یه عکس یادگاری
دفتر شعر و ترانه، بی تو مونده بی قراری
روزای رفتۀ دیروز، رفتنش سخت و محاله
شبای نالۀ جانسوز، مثه یه حسّه خیاله
توو کویر خشک و تشنه، به سرانجام رسیدن
تو بیا ناجی من باش، تا رهایی واسه دیدن...
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان
|
|||||||||||||||||
![]() |